|
پنج شنبه 7 بهمن 1389برچسب:, :: 10:29 بعد از ظهر :: نويسنده : مهران
عاشقتم عشق هدیه ایست جاودانی و من چه عاجزانه افقهای طلایی نگاهت را با هزاران تمنا جستجو می کنم و قصه تنهایی را در آسمان ابی نگاهت در میان می گذارم نسیم اشکی که در نگاهت موج می زند بارانی از عشق بود برای باغ رویاهایم و دلم چه بی قرار برای نگاه عاشقت می تپد در دل شبهای تاریک وجودم به جستجوی روشنایی وجودت می گردم به افتاب گردانی می مانم که هر صبح به امید افتاب وجود تو سر از خواب بر می دارم و خوب می دانم گلبرگهای نازک وجودم را باد سرد خزان در هم فرو می ریزد و جوانه نا شکفته امیدم به دور از تو می خشکند اما با این اصاف می دانم قلبم کوچکتر از انی است که ظرفیت خوبی های تو را داشته باشد اما در سکوت پر از فریاد خود می گریم و می گویم با همین قلب کوچک و به وسعت تمام خوبی ها و سادگی هایت دوستت دارم نظرات شما عزیزان:
![]() |