ستاره ی عاشق
وبلاگی عاشقانه برای همه
درباره وبلاگ


عشق يعني با چشم بسته کسي را ديدن و از بين همه دلتنگ يک نفر شدن دل من ترانه داره غم عاشقونه داره××به هوای روی ماهت همه شب بهونه داره بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟ بگفت که جان شیرین آن فزون است بگفتا دل زمهرش کی کنی پاک؟ بگفت آنگه که خفته باشم در خاک ××××××××××× شناسنامه زندگی نام:رنج نام پدر:مشقت شهرت:اواره شغل:ولگردی محل صدور:دنیای فراموش شدگان شماره شناسنامه:نامعلوم نام مادر:سلطان غم نام همسر:گریه دین:اسلام محل کار:شرکت نا امیدی محل سکونت:شهر مکافات محکومیت:زندگی کردن جرم:به دنیا امدن هدف:دنیای اخرت تاریخ تولد:هزاروسیصدوهیچ گروه خونی:نفت سیاه ادرس:خیابان بدبختی چهارراه تنهایی کوچه دربدری بلوک بی نهایت

پيوندها
"عشق یک طرفه ممنوع"
طلوع يك عشق
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستاره ی عاشق و آدرس 3tareashegh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 51761
تعداد مطالب : 52
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


???????? ????? ????? ????
نويسندگان
مهران
ماهک

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 4 اسفند 1389برچسب:, :: 9:32 بعد از ظهر :: نويسنده : مهران

اگر کسی مرا خواست ، بگویید رفته باران را تماشا کند

و اگر باز اسرار کرد ، بگویید برای دیدن طوفانها رفته است

و اگر باز هم سماجت کرد ، بگویید رفته است تا دیگر باز نگردد

 
چهار شنبه 4 اسفند 1389برچسب:, :: 9:30 بعد از ظهر :: نويسنده : مهران

باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست

ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست؟

 
چهار شنبه 4 اسفند 1389برچسب:, :: 9:24 بعد از ظهر :: نويسنده : مهران

یادته یه روز بهم گفتی:

هروقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو

ببینه و بهت بخنده،

گفتم:اگه بارون نبود چی؟

گفتی:اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمون گریش میگیره،

گفتم:یه خواهش دارم،وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار،

گفتی:چشم،

حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمیباره،تو هم اون دور

دورا ایستادی و بهم میخندی.

 
چهار شنبه 4 اسفند 1389برچسب:, :: 9:21 بعد از ظهر :: نويسنده : مهران

وحشت از عشق که نه،ترسم از فاصله هاست

وحشت از غصه که نه،ترسم از خاتمه هاست

ترس بیهوده ندارم،صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن ناخواسته ی عاطفه هاست

کوله باری پر از هیچ،که بر شانه ی ماست

گله از دست کسی نیست،مقصر دل دیوانه ی ماست

 
چهار شنبه 4 اسفند 1389برچسب:, :: 9:16 بعد از ظهر :: نويسنده : مهران

شب ها زغم دوری تو خواب ندارم

                                                 رحمی به دلم کن که دگر تاب ندارم

بس زغم دوری تو گریه نمودم

                                               چشمم به زبان آمد و گفت اشک ندارم...

 
چهار شنبه 4 اسفند 1389برچسب:, :: 9:13 بعد از ظهر :: نويسنده : مهران

آرزو دارم فقط یکبار سرت را روی سینه ام بگذاری تا طپش نامنظم قلبم را احساس کنی،ولی از این میترسم که قلبم به احترامت بایستد!!!

 
یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, :: 11:3 بعد از ظهر :: نويسنده : ماهک

  باید فراموشت کنم   

 

چندی است تمرین می کنم

من می توانم می شود

آرام تلقین می کنم

حالم ؟ نه اصلا خوب نیست

تا بعد بهتر می شود

فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم

من می پذیرم رفته ای

اکنون تنها تر شدم

خود را برای درک این صدبار تحسین می کنم

کم کم ز یادم می روی

این روزگار و رسم اوست

این جمله را با تلخی اش

صد بار تضمین می کنم 

 

 
یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, :: 10:57 بعد از ظهر :: نويسنده : ماهک

خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
كدامین تكیه گه را تكیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.


دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.
پناهم ده .
امیدم خداوندا .
كه دیگر نا امیدم من و میدانم كه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیكن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم كه آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان كنم در دل؟
چرا با كس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فكر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . كه دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی تركیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به كس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
 جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
كللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بتركان این غم دل را
و یا در هم شكن این سد راهم را
كه دیگر خسته از خویشم
كه دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می كنم نجوای پنهانی
كه شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودانش هست

 

 

 
یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, :: 10:52 بعد از ظهر :: نويسنده : ماهک

با من بمان این روزها 

 

 با من که تنها مانده ام

 تقدیر خود را خط به خط

در چشم هایت خوانده ام

این روز ها با من بمان

 این روزها عاشق ترم

این روزها یاد تو را با خود به رویا میبرم

با من فراسوی زمان در خاطره دیدار کن

 در ناگهان این غروب خورشید را تکرار کن

تا فرصت دیدار تو هر رورز را سوزانده ام

در کوچ ناهنگام تو در کوچه ها جا مانده ام

من با تو روشن کرده ام فانوس راه رفته را

بر چوب خط عمر خود خط میزنم هر هفته را

با من بمان...